در اين مقاله تأثير و تأثر دو جانبه تجربه تفسيري و احوال و عواطف آدمي، ارتباط تجربه تفسيري با برخي از آموزههاي اصلي اسلام، از جمله توحيد افعالي و اسماي الهي و نيز، عوامل دخيل و منشأ خطا و عينيّت تجربه تفسيري مورد بررسي قرار گرفته است.
واژههاي كليدي: تجربه ديني، تجربه تفسيري، تبيين ديني، توحيد افعالي، احوال ايماني، فعل خدا.
«تجربه ديني» عنوان يكي از مهمترين مباحث فلسفه دين است كه در روانشناسي دين، پديدارشناسي دين، تاريخ اديان، مطالعه تطبيقي اديان، و معرفتشناسي دين از زواياي گوناگون مطرح شده و مطالعات فراواني را به خود اختصاص داده است. هرچند تاريخ طرح جدّي تجربه ديني به عنوان گوهر و حقيقت دين، به زمان شلايرماخر بازميگردد (پراود فوت، 1377، ص17)، در تاريخ انديشه ديني ريشههايي بسيار عميق و كهن براي اين جهت وجود دارد و به ويژه در متون ديني، مطالب فراواني در اين باره ميتوان يافت.
در اين گفتار برآنيم تا دستهاي از اين تجارب را كه تجربه تفسيري خوانده ميشود، با نگرش اسلامي بررسي كنيم.
تجربه ديني، عنواني جديد است كه در دو قرن اخير تولد يافته است. طبيعتا نبايد انتظار داشت كه در آيه يا روايتي، اين عنوان، با معناي جديد آن، طرح و درباره آن بحثي شده باشد. در موضوعهايي از اين قبيل، به نظر ميرسد شيوه پسنديده پژوهش آن باشد كه معناي مورد بحث به خوبي تبيين شود. آنگاه عنوان مناسبي براي آن معنا در متون مورد مطالعه تعيين، و سپس مطالب مطرح شده درباره آن عنوان ـ البته با نگاه جديد و به قصد يافتن پاسخ پرسشهاي تازهاي كه در ارتباط با آن عنوان امروزه مطرح است استخراج، طبقهبندي، تحليل و ارزيابي گردد.
اما اين روش در جايي مناسب است كه اولاً، توافقي اجمالي بر سر مفهوم و معناي عنوان مورد مطالعه وجود داشته باشد و صاحبنظران در آن باره تعريفي روشن و مورد توافق ارائه كرده باشند؛ و ثانيا، براي آن معنا، عنواني در متون مورد بحث بتوان يافت كه تا حدّ قابل قبولي به آن نزديك باشد، به نحوي كه اگر تفسير آن عنوان را در آن متون به دست آوريم، چيزي نزديك به همان تعريف به دست آيد.
درباره عنوان تجربه ديني، كار از جنبه نخست با مشكل مواجه است؛ زيرا صاحبنظران تعريف روشن و مورد توافقي از تجربه ديني ارائه نكردهاند (ديويس، 1989، 29). برخي مانند شلايرماخر تجربه ديني را متعلق به حوزه عواطف و احساسات ميدانند و احوال ديني را مصداق آن ميشمارند و اموري از قبيل احساس وابستگي و يا اشتياق به حقيقت غايي را تجربه ديني مينامند (پترسون، 1376، ص41)؛ و برخي مانند آلستون، آن را تجربهاي ادراكي به شمار ميآورند كه ساختاري مشابه ساختار تجربه حسي دارد (همان، ص44)؛ و گروه سومي همچون پراودفوت آن را تجربهاي ميدانند كه شخص برخوردار از آن، آن را ديني تلقي و تفسير ميكند (پراودفوت، 1377، ص245)؛ از اينرو نميتوان انتظار داشت كه در متون ديني، عنواني بيابيم كه معادل مفهوميِ مناسبي براي تجربه ديني باشد.
به نظر ميرسد راه چاره در چنين مواردي آن باشد كه به مصاديق عنوان مورد بحث مراجعه كنيم؛ يعني آنچه را تجربه ديني خوانده شده فهرست و بدون سعي براي به دست آوردن يك جامع مفهومي براي آن، آن را طبقهبندي كنيم، آنگاه براي هر طبقه عنواني مناسب بجوييم و سپس اطلاعات مربوط به هر طبقه را از متون مورد بررسي استخراج و تنظيم و تحليل كنيم، اين شيوهاي است كه ما در اين تحقيق از آن پيروي كردهايم.
فيلسوفان ديني براي طبقهبندي انواع گوناگون تجربه ديني، طرحهاي مختلفي ارائه كردهاند؛ اما آنچه ديويس در اين خصوص پيشنهاد كرده جامعيت بيشتري دارد و شايد به همين دليل در نوشتههاي فارسي سالهاي اخير رواج بيشتري يافته است. ما نيز به اين دو دليل (جامعيت و رواج) ابتدا به صورت گذرا، انواع تجربه ديني را براساس دستهبندي ديويس بيان ميكنيم (ديويس، 1989، ص33ـ65) و سپس به تحقيق درباره يكي از اقسام آن، كه وي آن را تجربه تفسيري3 مينامد، ميپردازيم.
از نظر ديويس، تجارب ديني را ميتوان در شش گروه، به صورت مانعةالخلوّ و نه مانعة الجمع، جاي داد؛ يعني هر تجربه دينياي دست كم در يكي از عناوين ذيل ميگنجد. هرچند ممكن است به لحاظ ابعاد گوناگونش، مصداق يك يا چند عنوان ديگر نيز باشد.
ب) تجارب شبه حسي4: اينها تجاربي هستند كه نوعي ادراك حسي توسط حواس پنجگانه، در آن نقش دارد. رؤياهاي ديني، رؤيت فرشتگان، شنيدن وحي و تكلّم موسي عليهالسلام با خداوند، نمونههايي از تجارب شبهحسياند (همان، ص35).
ج) تجارب وحياني5: اينگونه از تجارب شامل وحي و الهام يا بصيرت ناگهاني ميشود. تجارب وحياني در نظر ديويس، به طور ناگهاني و بدون انتظار به فاعل تجربه خطور ميكند و ديني بودن آنها به لحاظ محتوايشان است (همان، ص39).
د) تجارب احياگر يا حياتبخش6: تجاربي هستند كه ايمان فاعل تجربه را شكوفا و بارز ميسازند و موجب تغييرات مهمي در وضعيت روحي و اخلاقي فاعل تجربه ميگردند. در اين تجارب، شخص احساس ميكند كه خداوند در موقعيت ويژهاي وي را هدايت و به سوي حقيقت رهبري كرده است (همان، ص44).
ه•• ) تجارب مينوي7: اين تجربه ناظر به ديدگاه ردلف اتو در بيان عميقترين احساس ديني است. از نظر او، اين احساس آميزهاي منحصر به فرد از هيبت و جذبه، بيم و عشق، و خوف و رجا است كه در اثر مواجهه حقيقتي متعالي كه وي آن را نومن8 مينامد، پديد ميآيد (همان، ص48).
و) تجارب عرفاني: همان شهود وحدت وجود و وجود واحد است كه در عرفان، به ويژه عرفان ابنعربي، فراوان از آن سخن گفته شده است (همان، ص54).
تجربه تفسيري، تجربهاي است كه ديني بودن آن به واسطه تفسيري ديني از يك رويداد است كه شخص صاحب تجربه در اثر باورها، انتظارها و عُلقههاي ديني خود، به آن رسيده است. در اين موارد، فردي كه داراي باورهاي ديني است، با رويدادي مواجه ميشود و آن رويداد را با ذهنيت ديني خاص خود تعبير، تفسير و تبيين ميكند (شيرواني، 1381، 118). در چنين مواردي سه چيز را بايد از يكديگر تفكيك كرد:
الف) رويداد؛ ب) تفسير ديني رويداد؛ ج) احوال و عواطف خاصي كه در پي آن تفسير ديني در فرد پديد ميآيد. مثلاً وقتي تنها فرزندِ مادر، در پي دعاها و نذر و نيازهاي وي، بهصورتي خارقالعاده و دور از انتظار از يك بيماري صعبالعلاج شفا مييابد، ما با سه چيز مواجه ميشويم: 1) شفا يافتن بيمار؛ 2) تفسير ديني اين رويداد، كه مادر آن را اجابت دعاي خود ميداند؛ 3) حالت شور و هيجان، و فوران محبت به خداوند و خضوع و انكسار عاشقانه مادر در پيشگاه او.
كلمات ديويس در اينكه تجربه تفسيري كدام يك از امر دوم و سوم است، ابهام و آشفتگي دارد و در واقع، ميان آن دو تفكيك روشني انجام نداده است. وي در مقام تعريف، بيشتر به امر دوم نظر دارد و مينويسد: «گاه تجربهكننده، يك تجربه را ديني ميشمارد، نه به دليل وجود جنبهاي غيرمعمول در خود تجربه، بلكه به اين دليل كه به تجربه مذكور9 در چارچوب تفسيريِ ديني پيشين، نظر كرده است» (همان، ص33). اما وقتي نمونههايي براي آن بيان ميكند، امر دوم و سوم با هم آميخته ميشود: «مثالهاي متداول چنين تجربههايي عبارتاند از: يك بد اقبالي را حاصل گناهان گذشته زندگي شمردن [امر دوم]؛ يك بيماري را با خرسندي تحمل كردن، به خاطر آنكه آن بيماري فرصتي است براي مشاركت جستن در رنج مسيح [امر سوم]؛ تجربه عشق به همه چيز به خاطر اين اعتقاد كه همه چيز اين جهان سرشار از خداست [امر سوم]؛ حادثهاي را «اراده الهي» دانستن [امر دوم] و حادثهاي را استجابت دعا شمردن [امر دوم]». من با تأكيد بر لزوم تفكيك ميان اين دو امر، تصريح ميكنم كه مقصودم از تجربه تفسيري در اين نوشتار، همان امر دوم است.
تجربه تفسيري در حقيقت تبييني ديني است كه فرد از رويدادي خاص در نظر ميگيرد. تبيين يعني فهم عميقتر يك رويداد بهمدد كشف رابطه آن با ديگر وقايع و پديدهها. هنگامي كه با حادثهاي مواجه ميشويم، تا رابطه آن را با ديگر حوادث كشف نكنيم و آن را ذيل مفاهيم و مقولات و نظريههايي كه از پيش پذيرفتهايم نگنجانيم، تبييني از آن رويداد نداريم و در نتيجه، آن حادثه براي ما مبهم و تيره و تار خواهد بود. مفاهيم و نظريهها، سرشت و ماهيت پديدهها و نيز روابط آنها را با يكديگر بيان ميكنند. درج كردن يك حادثه در ذيل مفاهيم، مقولات و نظريههاي از پيش پذيرفته شده، كشف چيستي، چرايي و روابط آن حادثه با ديگر حوادث را به ارمغان ميآورد؛ و مقصود از تبيين ديني، تبييني است كه مبتني بر گزارههاي ديني است؛ يعني گزارههايي كه از متون ديني به دست آمده و ناظر بر هست و نيستهاي عالماند.
تبيين يك حادثه داراي انواع گوناگوني است. از يك ديدگاه تبيينها را ميتوان بر دو قسم دانست:
الف) تبيينهاي عقلاني10؛ ب) تبيينهاي غيرعقلاني11.
تبيينهاي غيرعقلاني مربوط به ديدگاههاي خردستيزند؛ اينگونه از تبيينها مبتني بر نظريههايي است كه با معيارهاي عقلي ناسازگارند و با دليل و برهان عقلي و يا تجربي ابطال ميشوند (فنايي، 1379، ص48ـ46).
تبيينهاي عقلاني مربوط به ديدگاههاي خردپذيرند. اين گونه از تبيينها مبتني بر نظريههايي هستند كه با ملاكها و ضوابط عقلي سازگار و هماهنگ بوده، به كمك دليل و برهان عقلي و يا تجربي اثبات ميشوند.
گونه سومي از نظريهها وجود دارند كه خردگريز هستند؛ يعني دستگاه فكر و انديشه آدمي نفيا و اثباتا قضاوتي درباره آن ندارد. بسياري از حقايق عرفاني از سوي عرفاي برجستهاي چون ابنعربي طوري وراي عقل دانسته شده كه در يك تفسير، مقصود از آن همان خردگريز بودن به معناي مورد نظر در اين نوشته است. محدوديت قلمرو ابزارهاي شناخت حصولي آدمي، امكان وجود چنين باورهايي را اثبات ميكند. البته درباره مصاديق اين نظريهها، اختلافنظر فراواني وجود دارد تا آنجا كه مثلاً برخي از فيلسوفان، معرفت به وجود خداوند را خردگريز دانستهاند. در حالي كه بسياري آن را در قلمرو بديهيات ثانوي جاي دادهاند و فيلسوفان ديندار، غالبا براي آن ادله عقلي متعددي ارائه كردهاند.
درباره عقلاني بودن و غيرعقلاني بودن تبيينهاي مبتني بر نظريههاي خردگريز اختلاف نظري ميان دو ديدگاه موسوم به ديدگاه حداكثري و ديدگاه حداقلي در باب عقلانيت وجود دارد كه بازگشت آن، به اختلافنظر درباره امكان معقول و موجه بودن اعتقاد به گزارههاي خردگريز است.
براساس عقلانيت حدّاكثري، باور به يك گزاره تنها در صورتي معقول و موجه است كه آن گزاره به مدد دليل و برهان عقلي يا تجربي اثبات شده باشد. عقلانيت حداقلي اين ديدگاه را خودناسازگار ميشمارد، چرا كه همين مدعا را نميتوان با هيچ دليل و برهان عقلي يا تجربي اثبات كرد و از اين جهت، به زعم طرفداران اين ديدگاه، بايد آن را غيرعقلاني به شمار آورد؛ يعني عقلانيت حدّاكثري مقتضي آن است كه اين نظريه نامعقول و غيرموّجه باشد (پترسون، 1376، ص22).
در برابر، عقلانيت حدّاقلي بر آن است كه باور به يك گزاره، هرچند مورد حمايت يك دليل و برهان عقلي نباشد، ميتواند موجه باشد. مشروط بر آنكه از راه و روشي قابل اعتماد به دست آمده باشد. بنابر اين ديدگاه، تبيينهاي مبتني بر چنين گزارههايي، تبييني عقلاني خواهند بود.
تبيينهاي ديني (مقصود از دين در اينجا دين اسلام است) را بايد تبيينهاي عقلاني به شمار آورد؛ زيرا:
اولاً، اين تبيينها بر مفاهيم و نظريههاي خردپذير مبتني است؛ چرا كه به نظر ما، عقايد اساسي دين با دليل و برهان عقلي، به طور مستقيم يا غيرمستقيم (در جايي كه به ادله نقلي تمسك ميشود) اثبات شده است.
ثانيا، معقول و موجّه بودن باور به يك گزاره، منحصر به جايي نيست كه دليل و برهاني عقلي يا تجربي آن گزاره را اثبات كند؛ البته نه به لحاظ نكتهاي كه قايلان به عقلانيت حدّاقلي ميگويند، كه خود مبتني بر نوعي شكاكيّت معرفتي و عدم امكان دستيابي به يقين در اين گزارههاست؛ بلكه به دليل آنكه ما، جز راههاي متعارف، راههايي ديگر نيز براي كسب معرفت داريم. حاصل آنكه:
1) تبيين، جز با در دست داشتن مفاهيم و گزارههايي چند صورت نميگيرد.
2) در تبيين ديني، از گزارههاي برگرفته از منابع معرفت ديني استفاده ميشود.
3) گزارهها بر سه قسماند: خردپذير، خردگريز و خردستيز.
4) تبيين بر اساس گزارههاي خردپذير، قطعا عقلاني است و براساس گزارههاي خردستيز، قطعا غيرعقلاني است.
5) تبيين بر اساس گزارههاي خردگريز در صورتي عقلاني است كه آن گزارها به گونهاي موجه و مؤيد باشند؛ (مانند: استناد به وحي يا شهود).
6) هيچ يك از گزارههاي ديني اسلام، خردستيز نيستند، بلكه يا خردپذيرند و يا خردگريزي هستند كه از راه قابل اعتمادي به دست آمدهاند.
7) بنابراين، تبيينهاي مبتني بر گزارههاي ديني اسلام، عقلاني است.
چنانكه گذشت، تجربه تفسيري در حقيقت تبيين ديني است؛ و هر تبييني مبتني بر مجموعهاي از پيشدانستهها و پيشفرضهاست كه شخص تبيينگر بر پايه آنها به كشف روابط پديدهها و حوادث ميپردازد و موضع و ديدگاه خاصي در قبال آنها برميگزيند. توفيق در اين تبيين، منوط است اولاً، بر درستي اصول و مباني؛ ثانيا بر تطابق تبيين صورت گرفته با آن اصول و مباني؛ بنابراين براي دستيابي به ديدگاهي اسلامي درباره تجارب تفسيري، ابتدا بايد ببينيم قرآن كريم، كه مهمترين منبع معرفتي دين اسلام است، چه جهانبيني و اصول هستيشناختياي را به عنوان پايه و مبناي تجارب تفسيري به ما ميآموزد و ما را در نگرش به پديدههاي پيرامون خود دعوت ميكند كه چه انگارههايي را در نظر داشته باشيم.
عصاره جهانبيني قرآني، توحيد است. توحيد اصل و اساس و پايه دعوت قرآن و نقطه كانوني توجه آن است. توحيد يعني: مبدأ همه چيز خداي يگانه است؛ همه چيز از او، براي او و به سوي اوست؛ هستي هر پديدهاي در حدوث و بقاي خويش وابسته به هستي خداوند است؛ همه به او محتاج و او بينياز از همه است؛ خداوند به همه چيز دانا و از ريز و درشت حوادث گذشته و آينده آگاه است؛ او قادر مطلق و بر هر كاري تواناست؛ هيچ محدوديتي در علم و قدرت او وجود ندارد و از اينرو همه چيز بر اساس حكمت و مشيت و قضا و تقدير او رقم ميخورد؛ او عالم را همانگونه كه ميخواست، براساس حكمت بالغه خويش، به حق آفريد و هيچ باطلي در كار او راه ندارد.
نكته مهم ديگر در اين خصوص، توجه به تصوير و ترسيم افعال الهي در قرآن كريم است و از اينجا اهميّت فراوان شناخت صفات فعلي خداوند آشكار ميشود. براساس جهانبيني توحيدي، عالم سراسر فعل خداوند است و با صفات فعلي او يگانگي دارد. بر خلاف صفات ذاتي خداوند كه عين ذات اوست و بود و نبود هيچ چيزي در اتصاف خداوند بدان صفات تأثيري ندارد، صفات فعلي ازفعل خداوند انتزاع ميگردد وبه لحاظ وجودشناختي، عين فعل اوست؛ چون فعل خداوند همان ايجاد پديدههاي عالم هستي و ايجاد اين پديدهها عين وجود آنهاست، صفات فعلي خداوند با پديدههاي عالم هستي، عينيّت و يگانگي دارد و به بيان عرفا، هر پديدهاي مظهر اسمي از اسماي الهي است.
نتيجهاي كه از نكته ياد شده در ارتباط با بحث تجارب تفسيري گرفته ميشود. آن است كه تجربه تفسيري را ميتوان اينگونه تعريف كرد: «تجربه تفسيري آن است كه انسان رويدادهاي عالم، به ويژه رويدادهاي مربوط به خود را فعل خدا ببيند». البته به اين نكته مهم بايد توجه داشت كه در منطق قرآن، انسان نقش اساسي در تعيّنبخشي به فعل خداوند دارد؛ رحمت و غضب الهي، نعمت و نقمت خداوند، بارش باران و ريزش عذاب، همه و همه در گرو فعل انسان و نحوه ارتباط او با خداوند است و اين امر نقشي محوري در تفسير ديني پديدهها دارد.
الف) ميزان باور: توضيح آن به اينگونه است كه علم و معرفت داراي مراتب و درجات گوناگوني است و در يك تقسيمبندي، داراي سه درجه است: علماليقين، عيناليقين و حقاليقين. البته هر يك از اين مراتب نيز داراي درجات فراواني است. روشن است كه تأثير تفسير دينيِ حوادث در روح و جان آدمي، ارتباطي مستقيم با ميزان و درجه علم و اطمينان شخص به آن تفسير دارد. نفس اعتقاد به لطف و رحمت الهي، آرامبخش جان آدمي است؛ ولي به هنگام مواجهه با بلايي سهمگين و خانمان برانداز، همچون زلزله، كسي كه همه عزيزان و داراييهاي خود را در چند لحظه از دست ميدهد، زماني از آن آرامش برخوردار ميشود كه اعتقاد به لطف و رحمت الهي در عمق جان او نفوذ كردهباشد. ممكن است انسان بهلحاظ معرفتشناختي يقين داشته باشد، اما براي ظهور و بروز آثار روحي و رواني مورد انتظار، صِرف يقين معرفتشناختي كفايت نميكند، بلكه لازم است كه باورهاي ديني در عمق روح و جان آدمي رسوخ كند. هر چه ميزان ايننفوذ بيشتر باشد، تجربههاي ديني مؤثرتري براي شخص ديندار رويميدهد.
ب) ارزيابي صحيح پديده: در ارتباط با اين امر نيز بايد توجه داشت كه در بسياري از موقعيتها، مؤمنان در تفسير ديني حادثهاي كه با آن مواجه ميشوند، خطا ميكنند و همين امر موجب ميشود كه در مسير حيات ديني خود به بيراهه بروند و از حوادثي كه روي ميدهد بهره مناسبي براي رشد و تكامل خويش نبرند و دچار ركود و عقبماندگي شوند؛ در اين صورت، تجربه ديني، به جاي تأثير سازنده و مثبت، ممكن است نقش منفي و مخرّب بر رشد و تكامل ديني فرد بر جاي نهد. مثلاً كسي كه ثروت و رفاهي را كه از آن برخوردار شده، نشانه لطف خدا و تقرّب خود به خداوند ميداند، يا كسي كه فقر و تنگدستي خودرا نشانه قهر وناخشنودي خداوند ميداند ويا كسيكه عدم تحقق خواسته خويش را عدم استجابت دعايش به درگاه خداوند تلقي ميكند، ممكن است مرتكب خطا شده باشند و اين خطاي در تفسير، نتايج زيانباري براي آنها به بار خواهند آورد.
ج) ويژگيهاي رويداد مورد تفسير: برخي گمان كردهاند تجارب تفسيري تنها در مورد پديدههاي خارقالعاده و غيرمتعارف صورت ميگيرد؛ مانند شفا يافتن معجزهآساي كسي كه به غدّه تومور مغزي مبتلا شده و يا امدادهاي ويژه و دور از انتظاري كه فرد آن را از سوي خداوند و اجابت دعاي خويش تلقي ميكند؛ در حالي كه تجارب تفسيري در بينش قرآني، به اين موارد اختصاص نداشته، همه رويدادهاي عالم هستي را شامل ميشود. در واقع هر چه در عالم اتفاق ميافتد به اذن الهي و مطابق با مشيّت وي است. حوادث را نميتوان دو دسته به شمار آورد و دستهاي را فعل خداوند و گروهي را مستند بهعلل وعوامل طبيعي خاص خود دانست. همه حوادث، در عين استناد به علل و عوامل خاص خود ـ كه البته لزوما آن علل هم، صرفا عوامل طبيعي نيستند ـ فعل خداوندند.
يك فعل كاملاً عادي و معمولي كه علل و عوامل طبيعي آن كاملاً مشخص است، ممكن است مصداقي براي توفيقي از سوي خداوند، لطف خاص الهي، امداد الهي و مانند آن باشد. فعل خداوند نظاممند و براساس سنن و قواعدي است كه همو در جهان هستي جاري ساخته و در عين حال، دست خداوند باز است و هر چه بخواهد ميكند. البته در صورتي كه رويداد مورد نظر، امري خارق عادت و غيرطبيعي و دور از انتظار و خلاف روند عمومي حوادث باشد؛ استناد و ارتباط خاص آن به خداوند آشكارتر خواهد بود و از اين جهت، تفسير ديني آن بيشتر مورد تأييد و قبول واقع ميشود و ميزان باور و اطمينان به دخالت خداوند در پيدايش آن افزايش مييابد؛ مثلاً: بيمار مبتلا به سرطاني كه بر اساس تشخيص پزشكان متخصص و آزمايشهاي به عمل آمده، هيچ راه علاجي برايش وجود ندارد، وقتي پس از دعا و توسل، به شكل غيرطبيعي و غيرمنتظرهاي شفا مييابد، گويا چارهاي جز تفسير ديني آن وجود ندارد؛ تا آنجا كه حتي غيرمتديّنان نيز به تفسير ديني آن تمايل مييابند و گاه چنين رويدادي را شاهد و گواهي بر درستي پيشفرضهاي متدينان در عقايد ديني خويش ميشمارند و اينجاست كه مسئله قرينگي اين دسته از شواهد براي درستي باورهاي ديني مطرح ميشود. مصداق بارز چنين رويدادي، معجزات پيامبران الهي بوده كه در ايمان آوردن كساني كه در شك و ترديد بهسر ميبردند نقش اساسي داشت، هر چند بودند كساني كه در اثر گرايشهاي نفساني و شهواني، عليرغم برطرف شدن ترديدهاي نظريشان، مشمول توفيق ايمان نشدند و دانسته، پاي در راه ضلالت نهادند.
تجربه تفسيري مربوط به قلمرو بينشها و دانشهاي آدمي است و در واقع، نوعي نگاه به پديدهها و رويدادهاي عالم، بر اساس جهانبيني توحيدي و هستيشناسي ديني است؛ اما اين نوع نگاه، تأثيري عميق در احوال و احساسات ديني دارد. بايد يادآور شويم كه كساني چون شلايرماخر و اتو، اساسا تجربه ديني را در احوال ايماني و احساسات ديني خلاصه ميكنند. از نظر اينان، اموري مانند محبت به خدا، بيم و اميد به او، احساس شور و شوق و وابستگي به او و اموري از اين دست، حقيقت و گوهر ديانت هستند، همان چيزي كه ويليام جيمز آن را تجربه ديني مينامد. در اين نگاه، آنچه ما تجارب تفسيري ناميديم، تجربه ديني به شمار نميآيد، اما بايد توجه داشت كه تأثيري بسزا در برانگيختن اين گونه احوال و تجارب دارد.
وزنهبرداري كه توانايي خود در بلند كردن وزنه و بردن مدال طلاي مسابقات جهاني را نتيجه امداد و لطف خداوند و استجابت دعاي خود ميداند، شور و هيجان ديني عميقي در دل و جان او پديد ميآيد، مهر و محبتش به خداوند افزايش مييابد، اميد او به رحمت الهي فزوني ميگيرد و احوال ديني در او زنده و با طراوت ميشود؛ و نيز كسي كه بلا و مصيبت وارد شده بر خود را امتحان و آزمون الهي ميشمارد تا ببيند كه آيا او بندهاي شاكر و صابر است و يا جزعكننده و كمطاقت، رضايتي عميق در دل خويش نسبت به قضاي الهي احساس ميكند.
آنان كه احوال ايماني را گوهر ديانت بهشمار ميآورند، بايد به علل و اسباب پيدايش و دوام اين احوال توجه داشته باشند. چنانكه گذشت، تفسير ديني حوادث و ديني ديدن رويدادها و درك تجلّي اسماي الهي در آنها عاملي مؤثر در پيدايش اين احوال است و اينك يادآور ميشويم كه تفسير ديني حوادث نيز به نوبه خود منوط و متوقف بر باورها و عقايد ديني است. پس براي دستيابي به احوال ديني، تفسير ديني و براي تحقق تفسير ديني، باور ديني لازم است. البته اين امور، ارتباطي ديالكتيكي با يكديگر دارند و تعاملي دوسويه ميانشان برقرار است؛ چنانكه ميان ايمان و عمل گفته ميشود كه ايمان، عملساز است و عمل نيز ايمانساز؛ درجهاي از ايمان زمينه مرتبهاي از عمل صالح است و آن عمل صالح خود موجب تقويت و رشد ايمان ميگردد.
از آنچه گذشت، ارتباط تنگاتنگ تجربه تفسيري با توحيد افعالي دانسته ميشود. توحيد افعالي آموزهاي قرآني است كه بر اساس آن، مصدر و منشأ و مبدأ حقيقي و مستقل همه امور، خداي بزرگ دانسته ميشود. قرآن كريم به ما ميآموزد كه قدرت خداوند در همه پديدهها نافذ است و همه چيز با اذن و اراده او صورت ميپذيرد و هيچ چيز نميتواند مانع نفوذ خواست الهي و تحقق اراده او شود. هر ذرهاي كه ميجنبد، هر برگي كه بر زمين ميافتد، هر اتفاق خرد و كلاني كه در نظام هستي رخ ميدهد، فعل خداوند است و كاري است كه از او سرزده. تنها فاعل حقيقي و مستقل اوست و غير او هر فاعلي كه كاري ميكند و هر علتي كه اثري ميگذارد، ذات و توان و تار و پودش از خدا و وابسته به اوست و هيچ استقلالي در هيچ جنبهاي از وجود خود ندارد.
توحيد افعالي عميقترين باوري است كه منشأ تبيين و تفسير ديني و تحقق تجربه تفسيري ميگردد. در واقع بر اساس توحيد افعالي، همه پديدهها تفسيري ديني مييابند، و دست خدا در همه رويدادها به چشم عقل و بلكه با ديده دل، درك و شهود ميشود. نفس اينكه انسان فعل را فعل خدا و پديدهها را ساخته خدا بداند، زمينهاي ميشود تا اسما و صفات الهي را در آنها متجلّي و آشكار يابد و همه چيز را چونان آيت و نشانهاي از آن ذات بينشان تلقّي كند و در همه و با همه چيز و پيش و پس از همه چيز خدا را ببيند و اين زمينهاي خواهد بود براي تبلور عميقترين احوال ايماني، به ويژه عشق بينهايت به آن ذات بيكران.
با نگرش توحيدي به پديدههاي عالم و با توجه به روابط گوناگوني كه پديدههاي عالم با خداوند مييابند مفاهيم گوناگوني به عنوان افعال الهي و اسماي فعلي خداوند تحقق و ظهور مييابد. در قرآن كريم شمار فراواني از اين نامها، برخي به صورت فعل و برخي به صورت صفت بيان شده است و در ديگر متون ديني، به ويژه دعاي جوشن كبير، هزار اسم از اسماي الهي بيان گرديده كه بسياري از آنها در شمار اسماي فعلي خداوند است.
در فرق ميان صفات ذاتي و فعلي گفتهاند: صفات ذاتي مفاهيمي هستند كه با توجه به نوعي از كمال، از ذات الهي منتزع ميشوند؛ مانند حيات، علم و قدرت؛ و صفات فعلي مفاهيمي هستند كه از نوعي رابطه بين خداي متعال و مخلوقاتش انتزاع مييابند؛ مانند خالقيت و رازقيت. به تعبيري ديگر، صفات فعلي، از فعل خداوند به لحاظهاي گوناگون انتزاع ميشوند، چرا كه در رابطه خداوند و فعل او، اضافه، عين طرف اضافه است؛ در نتيجه آفريدنْ همان آفريده، و روزي دادنْ همان روزي، و بخشيدنْ همان بخششي است كه بنده از آن برخوردار ميگردد.
اين اسما و افعال برخي عام هستند، مانند رحمت كه همه چيز را فراگرفته است و در واقع اسمي است كه همه اسماي ديگر را تحت پوشش خود دارد؛ و برخي خاص و برخي خاصترند تا بدانجا كه هر پديدهاي فعل و اسمي خاص از افعال و اسماي الهي به شمار ميآيد كه عرفا بسيار بر آن تأكيد دارند.
قرآن كريم با تأكيد بر اين اسما و افعال، آدمي را به نگريستن به رويدادها از روزنه اين مفاهيم دعوت ميكند.
قرآن كريم كتابي است كه رويدادها و حوادث عالم را به صورت ديني تبيين و تفسير ميكند و به آنها از منظر الوهي مينگرد و نحوه نگرش ديني به رويدادها را ميآموزد. در واقع يكي از مهمترين رهاوردهاي اديان آسماني، ايجاد و ترويج و تصحيح چنين نگرشي در انسانهاست؛ نگاهي كه در آن، همهچيز به عنوان آيه و نشاني از جنبه ملكوتي عالم و فعل خداوند به شمار ميآيد. قرآنكريم نيز براي تحقق اين هدف، زباني ويژه دارد. با مروري بر آيات قرآن ميتوان به خوبي مشاهده كرد كه اين كتاب آسماني بيانگر افعال خداوند در عرصه زندگي فردي و اجتماعي انسان و به طور كلي در عرصه جهان هستي است.
به طور مثال، سوره حمد با نام خداوند بخشنده مهربان آغاز ميشود (حمد/1) و در ادامه ربوبيت الهي را در همه عوالم تذكّر ميدهد و به ما ميآموزاند كه فقط از او ياري جوييم12 (حمد/5)؛ پس خداوند ميتواند در امور دخالت كرده، ما را ياري رساند. هدايت نيز به دست اوست؛ بنابراين بايد از او بخواهيم كه ما را به راه راست رهنمون گردد13؛ (حمد/6). همان گونه كه گروهي از مردمان از نعمتهاي ويژه الهي بهرهمندند، دستهاي نيز مورد خشم و غضب خداوند قرار ميگيرند14 (حمد/7)؛ و اين بيان حاكي از آن است كه پارهاي از رويدادها و پديدهها، ظهور خشم خدا و مصداق غضب اوست. يك بلاي آسماني و يا يك آتشفشان سوزان، از منظرهاي مختلف به گونههاي متفاوتي ميتواند تبيين شود؛ اما از منظر ديني، تفسير آن ميتواند غضب خداوند، آزمون الهي و يا حتي لطف پنهان خداوند باشد؛ و شايد يك پديده واحد براي افراد گوناگون ـ بسته به شرايط، احوال و حتي نوع برخورد ايشان با آن حادثه ـ متفاوت باشد: براي يكي لطف و براي ديگري قهر، براي يكي نعمت و براي ديگري نقمت، براي يكي هشدار و براي ديگري تازيانه تأديب خداوند.
چنانكه اشاره شد، گاهي نوع مواجهه و نحوه نگرش و رويارويي فرد با يك حادثه تعيين ميكند كه كدام يك از اين تفسيرها در مورد آن صحيح است؛ چنانكه مثالهاي قرآني و بهطور كلي، آيات الهي، براي گروهي مصداق هدايتگري خداوند و براي گروهي ديگر مايه ضلالت و گمراهي است: «خداي را از اينكه به پشهاي، يا فروتر از آن مَثَل زند، شرم نيايد. پس كساني كه ايمان آوردهاند ميدانند كه آن مثل از جانب پروردگارشان بجاست، ولي كساني كه به كفر گراييدهاند ميگويند: خداوند از اين [مثل [چه قصد داشته است؟ خدا بسياري را با آن گمراه ميكند و بسياري را با آن راهنمايي ميكند؛ ولي جز نافرمانان را با آن گمراه نميكند» (بقره/26).
آيه هفتم از سوره بقره، مقاومت كافران در قبول حق و عدم آمادگي ايشان در پذيرش و درك و هضم پيام الهي را به اين صورت تبيين و تفسير ميكند: «خداوند بر دلهاي آنان و بر شنوايي ايشان مهر نهاده است» (بقره/7).
سپس احوال منافقان را شرح ميدهد و ميفرمايد: «در دلهاي آنان مرضي است و خدا بر مرضشان افزوده است» (بقره/10). پس اگر مشاهده ميكنيم كه منافقان رفتهرفته انحطاط بيشتري مييابند و كينه و حقد و عقدههاي ضدديني آنان بزرگ و بزرگتر ميشود، در زبان قرآن، كيفر الهي است و خداوند بيماري آنان را افزونتر ميسازد و از اين بالاتر، خداوند ايشان را «ريشخند و استهزا ميكند و در طغيانشان فرو ميگذارد تا سرگردان شوند» (بقره/14). به راستي چه حادثه و رويدادي براي منافقان اتفاق ميافتد كه تفسير ديني آنان ريشخند خداوند است؟
در ادامه خطاب به مردم ميفرمايد: «پروردگارتان را بپرستيد... همو كه زمين را براي شما فرشي گسترده و آسمان را بنايي [افراشته] قرار داد و از آسمان آبي فرود آورد و بدان از ميوهها رزقي براي شما بيرون آورد» (بقره/22). انسان ديندار وقتي بارش باران و رويش گياهان را ميبيند، از ارتباط و استناد اين امور به خداوند غفلت نميكند، بلكه تفسيري ديني از اين پديدهها عرضه ميكند، بدين صورت كه خداوند باران رحمت خويش را نازل كرد تا گياهان را با آن بروياند و حيات و زندگي ما در زمين سامان يابد و ما راه بندگي او را پيش گيريم. در نگاه ديني، انسان است كه هدف و غايت آفرينش زمين و همه آنچه در آن هست، ميباشد؛ و اين نگرش، خلقت آنها را معنادار ميسازد؛ چرا كه خداوند هر چه را در زمين است براي انسان آفريد: «اوست آن كسي كه آنچه در زمين است، همه را براي شما آفريد» (بقره/29).
چنانكه ملاحظه ميشود، زبان و نگرش قرآن، تفسيري خدامحورانه و ديني از رويدادهاست و اين روح بر سراسر آيات قرآن حاكم است؛ و از اينجا باز هم به اهميت تجربه تفسيري در بينش اسلامي باز ميگرديم.
چنانكه گذشت، تجربه تفسيري بر اساس نوعي تبيين و نگرش به پديدهها و نوع رابطه آنها با صفات و افعال الهي شكل ميگيرد. همان گونه كه توفيق در تبيين صحيح رويدادها از اين منظر، ميتواند در باروري دينداري و تكامل انساني و تحقق اهداف الهي سودمند باشد، خطا و لغزش در آن نيز ميتواند مايه سقوط و انحطاط انسان گردد؛ مثلاً اگر كسي لطف خدا را قهر او و يا قهر الهي را لطف او به شمار آورد، ابتلا را اكرام الهي و يا اكرام الهي را ناچيزي بپندارد، در تبيين خود به خطا رفته و تجربهاي ناصواب فراهم آورده است.
قرآن كريم در آيات فراواني به تبيينهاي نارواي ديني ميپردازد و آنها را نقد و تصحيح ميكند، كه نمونهاي از آن را در ذيل از نظر ميگذرانيم: «اما انسان، هنگامي كه پروردگارش وي را ميآزمايد و عزيزش ميدارد و نعمت فراوان به او ميدهد، ميگويد: پروردگارم مرا گرامي داشته است. و اما چون وي را ميآزمايد و روزياش را بر او تنگ ميگرداند، ميگويد: پروردگارم مرا خوار كرده است. ولي نه، بلكه يتيم را نمينوازيد و بر خوراك دادن بينوا همديگر را برنميانگيزيد و ميراث [ضعيفان] را چپاولگرانه ميخوريد و مال را دوست ميداريد، دوست داشتني بسيار15» (فجر / 15ـ20). اين آيات متفرع است بر آيه پيشين كه ميفرمايد: «همانا پروردگار تو سخت در كمين است»16 (فجر / 14).
اين آيات زبان حال انسان را، كه همان تبيين و تجربه خطاي او در تلقّي غنا و فقر است، بيان و آن را نقد و تصحيح ميكند. تفسير صحيح دو رويداد غنا و فقر، آن است كه آدمي زيرنظر و تحت مراقبت خداوند است كه آيا درست عمل ميكند يا نادرست؟ از اينرو، او را ميآزمايد و در معرض امتحان و ابتلا قرار ميدهد. اما انسان، از درك اين واقعيت طفره ميرود و هر گاه خداوند او را از نعمتهاي خويش بهرهمند ميسازد، ميپندارد كه برخورداري از اين نعمتها اكرام خداوند و نشانه مقام و منزلت بلند او نزد خداوند است و خداوند او را با اين امور، گرامي داشته و عزيز شمرده است و درنتيجه، او حق دارد هر گونه بخواهد در آنها تصرف كند؛ پس سركشي ميكند و تباهي به بار ميآورد و از سوي ديگر، وقتي در فشار و تنگناي معيشت قرار ميگيرد و تهيدست و بيچيز ميشود، ميپندارد كه خداوند او را خوار و از نظر دور داشته و به او خشم و غضب نموده است؛ از اينرو از محبتش به خداوند ميكاهد، بلكه از او روي بر ميتابد و به كفران و جزع و فزع ميپردازد.
خطاي اساسي در اين تبيين و تفسير، آن است كه انسان براي زندگي دنيا اصالت قايل است و سعادت و شقاوت خويش را در برخورداري و محروميت از نعمتهاي آن ميپندارد؛ در حالي كه زندگي دنيا تنها گذرگاهي است براي زندگي اخروي كه عامل اصلي سعادت آدمي در آن، تقرّب به خداوند، با ايمان و عمل صالح است؛ و همين است كرامت واقعي در نگاه قرآني، و ثروت و فقر در آن هيچ نقشي ندارد، جز آنكه امتحان و آزمون الهي است.
در ادامه، با واژه «كلاّ» بار ديگر بر بطلان چنين تبييني تأكيد ميكند و آنگاه احوال و افعال پارهاي ثروتمندان را، كه ثروتشان را به هيچ وجه نميتوان تكريم الهي و نشانه محبوبيت آنها در درگاه الهي به شمار آورد، ياد ميكند و آن اينكه آنان يتيمان را نمينوازند، بر اطعام بينوايان اقدام نميكنند، ميراث ضعيفان را ميخورند و به مال و منال دنيا سخت دل بستهاند؛ و روشن است كه كساني كه چنين باشند به هيچ وجه نزد خدا عزيز و گرامي نيستند و آنچه خداوند در اختيارشان نهاده، اگر چه در آغاز اكرام و نعمت باشد، با اين سوءاستفاده، مصداق نقمت و استدراج و مانند آن خواهد شد. «كساني كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج، از جايي كه نميدانند گريبانشان را خواهيم گرفت. و به آنان مهلت ميدهيم؛ كه كيد [و تدبير] من استوار است»17 (اعراف / 182ـ183). استدراج كه از آموزههاي مهم قرآني است، در لغت به معناي درجهدرجه و مرحله به مرحله بالا بردن و يا پايين آوردن و نزديك كردن گام به گام به يك امر يا مكان ميباشد و در كاربرد قرآني، به معناي نزديك كردن مرحله به مرحله و اندكاندك كافران و شقاوتمندان به حضيض انحطاط و هلاكت ميباشد؛ و اين است تفسير صحيح و حقيقي برخورداريها و بهرهمنديهاي فراوان ظالمان و ستمگران در زندگي دنيا و تأخير در عقوبت و كيفر ايشان؛ همان چيزي كه ممكن است در تفسيري غلط، اكرام و گراميداشت آنان به شمار آيد؛ و سرّ اطلاق عناويني چون «استدراج» و «مكر» بر آنها در تعابير قرآني نيز، همين استعداد آنها براي سوءتفسير و برداشت است.
از اين روست كه خداوند به مؤمنان هشدار ميدهد كه مبادا امكانات و برخورداريهاي مادي كفرپيشگان و سفرهاي تجاري پررونق آنان در شهرها شما را بفريبد، كه اينها همه متاعي ناچيز است كه در پي آن عذابي سهمگين و عقوبتي دراز است: «مبادا رفت و آمد كافران در شهرها تو را دستخوش فريب كند؛ [اين] كالايي ناچيز [و برخورداري اندكي] است؛ سپس جايگاهشان دوزخ است و چه بد قرارگاهي است»18 (آل عمران / 196ـ197).
چنانكه گذشت، هر تفسير و تبييني مسبوق به پيشدانستههايي است كه نقش مهمي در ساخت و پرداخت آن تفاسير دارند و از مهمترين عوامل سازنده آن به شمار ميروند. در مورد تفسير ديني، اطلاعات و باورهاي انساني درباره صفات و اسماي الهي، رابطه جهان و انسان با خداوند، رابطه دنيا و آخرت و اموري مانند آن، كه ميتوان آنها را باورهاي ديني فرد ناميد، نقش عمدهاي ايفا ميكنند؛ از اينرو، براي كاميابي در تفسير و تبيين دينيِ حوادث و برخورداري از تجاربي سودمند، در گام نخست بايد باورهاي ديني خود، به ويژه انسانشناسي، خداشناسي و معادشناسي را بسنجيم و آن را با كتاب و سنت و عقل مطابق سازيم.
در بسياري از موارد، منشأ و ريشه خطا در تفسير دينيِ يك رويداد، اعتقادها و باورهاي نادرستي است كه شخص آنها را ميپذيرد و بر موارد خاص منطبق ميسازد. كسي كه خداوند را موجودي غضبناك ميپندارد، كه همواره ميخواهد بندگان خود را عذاب و شكنجه كند، حوادث را به گونهاي تعبير ميكند، و كسي كه خداوند را خيرمحض ميشمارد و اصل اوّلي و حاكم بر همه افعال او را رأفت و رحمت ميداند و باور دارد كه رحمت الهي همه چيز را تحت پوشش دارد و حتي مظاهر خشم او نيز ـ هر چند در تقابل با رحمت خاص قرار ميگيرد ـ مصداقي از رحمت عامّ اوست، در تفسير رويدادها راهي ديگر ميپيمايد.
همچنين كسي كه خداوند را حكيم و همه افعال او را مبتني بر حكمتي استوار ميداند، و كسي كه خداوند را حكيم ندانسته و افعال او را حكيمانه و هدفمند نميشمارد، حوادث را يكسان تفسير نخواهند كرد.
اما بايد توجه داشت كه عامل ديگري نيز در تحقق و شكلگيري تجارب تفسيري دخالت دارد و آن عواطف، احساسات و تمايلات و احوال آدمي است. انساني كه حالت خوف و بيم بر او حاكم بوده و اوصاف جلال الهي بر دل و جان او مستولي گشته و هيبت و شكوه الهي همه وجود او را پر كرده است، با كسي كه اوصاف جمال الهي بر او چيره شده و جذبه و عشق و محبّت الهي او را فراگرفته، هر چند شناختهايشان يكسان باشد، تجربههاي تفسيري آنان لزوما يكسان نخواهد بود.
شاهد اين مطلب آن است كه يك فرد، در احوال گوناگون، تجارب تفسيري گوناگوني دارد؛ وقتي كه حال رجا دارد، با وقتي كه در حال خوف است، يكسان سخن نميگويد؛ وقتي شكر بر او غالب است، زبانش به «مناجات الشاكرين» مترنّم ميشود و آنگاه كه شرم از عدم اداي حقّ الهي بر او چيره است، «مناجات المذنبين» را زمزمه ميكند.
انسان فقط يك موجود انديشنده نيست كه دقيقا بنابر آنچه ميداند و باور دارد بنگرد و تفسير كند، بلكه داراي ساحتي ديگر نيز هست كه در بسياري از موارد همان بر وجود او حاكم است و آن عنصر عواطف و احساسات است. با نگاهي به مناجاتهاي معصومين عليهمالسلام و اوليا ميتوان اين گوناگوني و تنوع در تفسير رويدادها را به روشني يافت، كه منشأ آن احوال متفاوتي است كه اين تفسيرها را موجب گشته است.
در اينجا نكته مهم ديگري مطرح ميشود و آن نوعي انعطافپذيري در تجربه تفسيري و يا تفسير ديني حوادث است. برخلاف تبيينهاي علمي كه حالتي متعين و كاملاً عيني19 دارند، تفسيرهاي ديني، هم جنبه ذهني20 و هم جنبه عيني دارند؛ براي نمونه: لطف و قهر بودن، يا نعمت و نقمت بودن يك رويداد، ميتواند به نوع برخورد شخص با آن بستگي داشته باشد؛ اگر در قبال آن صبر پيشه كند و خدا را همچنان شكر و سپاس گويد و توجهش به آخرت و معاد فزوني يابد و علاقهاش به دنيا فروكاهد، به خدا روي آورد و از دنيا روي بگرداند، قطعا آن بلا، هر قدر سخت و دشوار هم باشد، نعمتي بزرگ براي او و لطفي عظيم در حق او خواهد بود كه با هيچ ثروت و نعمتي كه انسان را به خدا نزديك نميسازد، برابري نميكند و به عكس، اگر در برابر آن جزع و فزع و شكوه و شكايت كند، بر عدالت خداوند خرده بگيرد، عبادت اندك خويش را نيز ترك گويد، امتحاني سخت خواهد بود كه ايمان ضعيف خود را نيز در معرض خطر قرار ميدهد.
در يك كلمه، رابطه رويداد با سعادت حقيقي انسان و تأثير مثبت و يا منفياش در آن، تعيينكننده تفسير صحيحي است كه از آن حادثه به عمل آمده كه خود به نوعي متأثر از نحوه تفسير و برداشت فرد از آن حادثه، و عكسالعملي است كه در قبال آن از خود نشان ميدهد و اين نوعي رابطه ديالكتيكي و شبيه به چيزي است كه امروزه دور هرمنوتيكي خوانده ميشود و نظير آن را عالمان ديني در رابطه ايمان و عمل صالح مورد تأكيد قرار دادهاند.
اين انعطافپذيريِ تفسير ديني رويدادها خود موجب نوعي ابهام و عدم قضاوت قطعي درباره بسياري رويدادها ميشود كه اگر مواجههاي مناسب با آن شود، بالندگي و هماهنگي دو عنصر بيم و اميد را موجب ميشود كه براي كمال انساني مفيد خواهد بود و در اين بر آن تأكيد شده است.
از مباحث ارائه شده ميتوان نتايج زير را بيان نمود:
1) تجربه تفسيري، در بينش اسلامي و نگرش قرآن مطرح شده و مورد تأكيد قرار گرفته است.
2) تجربه تفسيري، عامل باروري ايمان ديني و يكي از اهداف مهم اديان الهي بوده است.
3) قرآن كريم، به يك معنا، دفتر تبيين ديني رويدادهاي عالم است.
4) برخورداري فرد از تجربه تفسيري يكي از معيارهاي مهم ميزان تديّن فرد است.
5) در تجربه ديني، شخص بايد بكوشد تا دچار خطا و خرافه نشود.
1. Religious Experience and Religious Interpretation
2 دانشآموخته حوزه علميه قم، دكتراي فلسفه و كلام از دانشگاه تربيت مدرس، عضو هيأت علمي و مدير گروه فلسفه و كلام مؤسسه پژوهشي حوزه و دانشگاه
3 . interpretive experience
4 . quasi-sensory experiences
5 . revelatory experiences
6. regenerative experiences
7 . numinous experiences
8 . numan
9 . بهتر است به جاي «تجربه مذكور» رويداد تجربه شده، گفته شود. اين اشتباه نوشتاري در خود متن انگليسي روي داده است.
10 . rational experiences
11 . irrational experiences
12 . و اِيَّاكَ نَسْتَعِينْ.
13 . اِهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقِيم.
14 . صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ.
15 . فَأَمَّا الاْءِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِي * وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِي * كَلاَّ بَل لاَ تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ * وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَي طَعَامِ الْمِسْكِينِ * وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَمّا * وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّا جَمّا.
16 . انّ ربّك لبالمرصاد.
17 . والذين كذّبوا بآياتنا سنستدرجهم من حيث لايعلمون. و املي لهم انّ كيدي متين.
18 . ولا يغرّنّك تقلّب الذين كفروا في البلاد. متاع قليل ثمّ مأواهم جهنّم و بئس المهاد.
19 . Objective
20 . Subjective
1. Davis, Caroline Franks, (1989). The Evindential Force of Religious Experience. Oxford University.
2. پترسون، مايكل و ديگران (1376). عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني. تهران، انتشارات طرح نو.
3. پراودفوت، وين (1377). تجربه ديني، ترجمه عباس يزداني. قم، مؤسسه فرهنگي طه.
4. شيرواني، علي (1381). مباني نظري تجربه ديني. قم، بوستان كتاب.
5. فنايي، ابوالقاسم (1379). «تبيين ديني»، نقد و نظر، شماره 23ـ24، قم.
6. قرآن كريم.